جدول جو
جدول جو

معنی مشک فیک - جستجوی لغت در جدول جو

مشک فیک(مُ / مِ)
نامی که در کتول به مشک بید دهند. و رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 194 و بیدمشک و مشک بید در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
مشک فیک
از انواع بید تبری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشک فام
تصویر مشک فام
مشک رنگ، سیاه، به رنگ مشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشک بید
تصویر مشک بید
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، گربکو، پله، بهرامج، بهرامه، بیدموش، گربه بید
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ نِ)
مشک افشان. مشک بیزنده. غربال کننده مشک. کنایه از هر چیز خوب با رائحۀ مطبوع:
بزان بادش از زلفک مشک بیز
همه ره چو از نافه بگشاده زیز.
اسدی (گرشاسبنامه چ حبیب یغمایی ص 224).
به توخوشدل دماغ مشک بیزم
ز تو روشن چراغ صبح خیزم.
نظامی.
شده گرم از نسیم مشک بیزش
دماغ نرگس بیمارخیزش.
نظامی.
عبیر ارزان ز جعد مشک بیزش
شکر قربان ز لعل شهدخیزش.
نظامی.
پیوند روح میکند این باد مشک بیز
نزدیک نوبت سحر است ای ندیم خیز.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مِ فِ)
نوعی از بید (بیدمشک) است که در آمل آن را مشی فک میخوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 194). رجوع به مشک فیک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
در کشف اللغات نام حلوایی که بادام را سوده با شکر پزند و از جوهر لفظ مستفاد میشود که مشک را در آن دخلی باشد. و آن را مشکوفه هم گویند. (بهار عجم) (آنندراج) :
اندوه مخور بسحاق از چربی مشکوفی
شاید که چو وابینی خیر تو در آن باشد.
بسحاق (از حاشیۀ برهان چ معین).
باز صابونی و مشکوفی و سنبوسۀ نغز
حلقه چی باشد و ماقوت پر از مشک تتار.
بسحاق اطعمه.
دیگر از کون زبانم میچکد فوقی نبات
شعر چون مشکوفیم صد خنده برحلوا زده ست.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
رجوع به مشکوفه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
بیدمشک. (برهان) (ناظم الاطباء). نوعی از هفده انواع بید که گل آن خوشبوی باشدآنچه بعضی شاعران مشک بید بمعنی چوب سیاه گفته اند، آن چوب درخت دیگر است سیاه رنگ و راست قامت که از آن قلمهای کتابت میسازند. (غیاث) (آنندراج) :
بر ارغوان قلادۀ یاقوت بگسلی
بر مشک بید نایژۀ عودبشکنی.
منوچهری.
کبودش تن و برگ یکسر سپید
سیه تخمش و بار چون مشک بید.
اسدی.
پر از حلقه شد زلفک مشک بیدش
پر از در شهوار شد گوشوارش.
ناصرخسرو.
بدرّید بر تن سلب مشک بید
ز جور زمستان به پیش بهار.
ناصرخسرو.
بیچاره مشک بید شده عریان
با گوشوار و قرطۀ دیبا شد.
ناصرخسرو.
زآن می گلگون که بید سوخته پرورد
بوی گل و مشک بید خام برآمد.
خاقانی.
برآموده چون نرگس و مشک بید
به موی سیه مهره های سپید.
نظامی.
مشک بید از درخت عود نشان
گاه کافور و گاه مشک فشان.
نظامی.
بر او چادری از رخام سپید
چو برگ سمن بر سر مشک بید.
نظامی.
زلف سیه بر سر سیم سپید
مشک فشان بر ورق مشک بید.
نظامی.
همه مویم چو کافور سپید است
چو مشکی بود اکنون مشک بید است.
عطار.
و رجوع به ’بیدمشک’ و جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 194 و گیاه شناسی گل گلاب ص 258 شود، بمعنی عود هم به نظر آمده است. (برهان). آنچه در برهان بمعنی عود نوشته، اصلی ندارد. (سراج اللغات) (از فرهنگ نظام و حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
مشک رنگ و از صفات زلف معشوق است. (آنندراج). سیاه و به رنگ مشک و زلف معشوق. (ناظم الاطباء). به رنگ و بوی مشک: گیسو و زلف مشک فام. و رجوع به مشک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشک بید
تصویر مشک بید
بیدمشک
فرهنگ لغت هوشیار
مشکوفه (این واژه را برخی مشکوفه و مشکوفی خوانده اند که نادرست است برخی نیز به ناروا آن را تازی دانسته اند) بادام سوده که با شکر و مشک بیامیزند نوعی حلوای مغز بادام وشکر: اندوه مخور بسحاق از چربی مشکوفی شاید که چو وابینی خیر تو در آن باشد، (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشک فام
تصویر مشک فام
رنگ مشک سیاه: گیسوی مشکفام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشک بید
تصویر مشک بید
بیدمشک، درختی است از گونه بید، با شکوفه های معطر که عرق آن نشاط آور است، سالج، گربه بید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشک فام
تصویر مشک فام
به رنگ مشک، سیاه
فرهنگ فارسی معین
از اصوات، صدای جوجه ی پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی
بید جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی
لانه ی زنبور
فرهنگ گویش مازندرانی